شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگری برسد
خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
چه میکنی اگر او که خواستی یه عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خود بخوری
که گریه ی تو مبادا به گوششان برسد
رها کنی بروند ودوتا پرنده شوند
خبربه دورترین نقطه ی جهان برسد
خداکندفقط این عشق از سرم برود
خداکند فقط زود ان زمان برسد
همه دنیا پراز گلهاست ولی گلدان من خالیست
اسیر هستی خویشم بدانم اوج بیماریست
نفس دلگیر دارم من وجودم خشک و بی ماهیست
اگرامروزسیمایی سیه دارم دلیلش روزگار بی مهابایست
...........................................................................
تو راچون من هوس دارم نه دیگر میل به کس دارم
دلم لبریز این عشق است چوعاشق یک قفس دارم
تقدیم به دوست شکلاتی
صوفیا دیرتو دیگر نبود خانه ی من که من از خانه به ویرانه شدم
تو برو کنج همان گوشه ی راز که من از دست تو دیوانه شدم
...........................................................................................
جان من میسوزد انگاردر میان شعله ها نیست دیگر ان سیاوش بگذرد از شعله ها
شعله ای نیست در اینجا من زخود پنداشتم طرز فکرم نادرست و اتشی اینجا به راهست
...................................................................................................